رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

چهارسال و چهارماهگیت

نمی  دانم چرا امشب پلک دلم مدام می پرد می دانم ماهروز آمدن تو که می شود شعرم ذوق می کند دل بنفشه غنج می رود خواب غنچه تعبیر می شود و ماه تا صبح در آسمان جشن می گیرد  من هستم و تو هستی و آفریدگارت طرحی می کشم از راز نگاهت برایت از عشق می گویم از خنده ،از گریه ،از باران که خیلی دوستش دارم برایت می گویم از دلتنگیهایم از بغض نهفته در گلویم که فقط برای تو می ترکد و دستان کوچک تو خیسی چشمانم را فقط پاک می کند چند بار قصه ات را برای چشمانم اعتراف کرده ام ،بی تو حتی خط های دفترم هم یک به یک به دلشوره می افتند برایت می نویسم که بی تو خواب شبنم چقدر بد تعبیر می شود ،راستش لابه لای خیسی حسم شاید باز هم برایت لالایی بخوانم  ...
17 دی 1395

یلدای سال۹۵

رادمهرم پسر خوبم،از پارسال شب یلدا تا امسال مدام یاد به قول خودت للدا و خاطره هاش بودی و سوال می کردی چرا دوباره للدا نمی گیری دوست دارم للدا بیاد و بالاخره آمد شیرینم و من برایت یلدا گرفتم و تو با ذوق و شوق هرچه تمام تر کمکم کردی و باز هم دوست داشتی همه وسایل شکل حیوانات باشه و کلی تشکر و ذوق و رقص و حرفهای دلنشینت که دل مامان و بابا رو می بری امیدوارم تمام یلداهای عمرت شاد باشی  به خاطر ذوقت یه یلدا خونه خودمون گرفتیم و شب یلدا خونه مامان جون عزیزت در کنار دوستان نازت شب یلدا رو گذروندی و وقتی برمی گشتیم تو ماشین گفتی مامان من این روزا رو خیلی دوست دارم سرت رو بردی به سمت آسمون و گفتی خدا هر روز للدا باشه خیلی خوب بود انشااله همه...
1 دی 1395
1